یک بار خیلی قدبلند شدم. حدودا چهار متر شده بودم. نه
احسان علیخانی تمایل داشت که به من کمک کند و نه بانکیمون ابراز نگرانی میکرد. در خانه جا نمیشدم اما پدر به دنبال شغل دوم نرفت تا بتوانیم خانه بزرگتری بخریم و من در آن، جا بشوم. مادر هم شبها گریه نمیکرد که چرا پسرش اینقدر بلند شده است. من مجبور شدم خانه را ترک کنم و در خیابانها قدم بزنم و شبها امنیت شهر را بیشتر کنم. من همچنان روزها و شبها در شهر راه میرفتم. کودکان از من میترسیدند و هرچه اصرار میکردم پشت سرم حرکت کنند و مسخرهام کنند انگار نه انگار. بعضی از شبها به خانه بر میگشتم، از پنجره وارد اتاقم میشدم و صبح زود از خانه خارج میشدم. به مهمانیهای فامیلی دعوت نمیشدم. چون فامیلها میترسیدند هنگامیکه نشستهام ناگهان دستم به لوسترشان بخورد و بشکند و مجبور شوند علی رغم میل باطنی بگویند فدای سرت و گاهی میترسیدند سقف بالای سرشان را خراب کنم و مجبور شوند در چادر زندگی کنند. باید میپذیرفتم که در دنیای معاصر کسی حاضر نیست به خاطر شخص دیگری در چادر زندگی کند و بگوید فدای سرش. پذیرفتم. زندگی کسل کنندهای بود.
تا اینکه در اینترنت با چند نفر که مانند من بسیار بلند بودند آشنا شدم. بعد از مدتی تعدادمان به هفده نفر رسید و قرار شد همدیگر را در پارک پروفسور سمیعی واقع در نبش خیابان فیدل کاسترو نرسیده به نانوایی عباس آقا ملاقات کنیم. هنوز ملاقاتمان شروع نشوه بود که هلیکوپترها به ما نزدیک شدند. ما فرار کردیم. سر راهمان دو پمپ بنزین را اتفاقی آتش زدیم، سه هلیکوپتر را منهدم کردیم و ناخواسته تبدیل به افرادی شدیم که احسان علیخانی از ما اعلام برائت کرد و بانکیمون نسبت به وجودمان ابراز نگرانی کرد. مردم شعار میدادند. ما آنها را به آرامش دعوت میکردیم اما آنها گوش نمیدادند. چون از ما حمایت نمیکردند تصمیم گرفتیم که بخوابیم تا خودشان بیخیال بشوند که شدند. اما نه به خاطر خوابیدن ما. به خاطر پخش ویژه برنامه خندوانه با حضور آقای فلان که حضورش در برنامه به شدت عجیب بود. به هر حال ما خوابیده بودیم و نه کسی دلش ميخواست بیدارمان کند و نه خودمان دلمان میخواست بیدار شویم. به مرور زمان روی بدنمان علف سبز شد و تبدیل به تپه شدیم.
سایت تفریحی سرگرمی...
ما را در سایت سایت تفریحی سرگرمی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : استخدام کار pride بازدید : 136 تاريخ : شنبه 29 خرداد 1395 ساعت: 2:07